قـاصــدکــــــ
قاصدک آمده بود و چه سرگردان بود.
گفتم او را چه خبر آوردی ؟ هیچ نگفت!
گفتم آیا خبر از کوه نگارم داری؟ هیچ نگفت!
گفتمش خبر عهد و وفا ....؟ آه چه شد؟ چه شد ای قاصدک بی خبرم؟!
لب گشود و گفت این بار آمدم تا خبری را ببرم! گفته آن یار که نزد تو بیایم و بپرسم از تو... زندگی چیست؟عشق کجاست؟
و چقدر این عشق به حقیقت نزدیک است؟
گفتمش پس بگو آن چه من می گویم و ببر آن را نزد او بی کم و کاست:
زندگی را هرکس به طریقی بیند یکی از دل ... یکی از عقل ... یکی از احساس ... دیگری با شعر آن یکی با پرواز!
گفته اند:زندگی حسی است از غربت مرغان مهاجر ... و چه زیبا گفتند!تو به آن یار بگوزندگی.....
:: موضوعات مرتبط:
,
,
:: برچسبها:
قاصدک ,
زندگی ,
عشق ,
معشوق ,
یار ,